الهی زنده باشم تا که مرگت را ببینم با دو چشمانم بیبنم سخت گریانی پریشانی و افتادی به دامانم ببینم بر زمین خوردی و تنها و گرفتاری سیه پوش و سیه بختی پریشان و عذاداری هزاران بار هر روز از خدایت مرگ می خواهی به دست خویش هر لحظه ز عمر خویش می کاهی الهی که بپردازی تقاص هر چی را کردی الهی احتیاج افتد تو را بر رحم نامردی پشیمان گر شوی حتی تو را دیگر نمی خواهم اگر همچون گدا حتی نشینی بر سر راهم تو را هرگز نمی بخشم فراموشت ولی شاید که پستان را فراموش و بدان را خاک می باید
نوشته شده در جمعه 90/4/17ساعت
8:7 عصر توسط الهام.م نظرات ( ) |
Design By : Pars Skin |